Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: رمان «بنفش مایل به لیمویی» نوشته یاسمن خلیلی‌فرد به‌تازگی توسط انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده که داستانش در پاریس جریان دارد. داستان این رمان در شهر پاریس می‌گذرد. نادر، همسرش آیدا و پسرش پویا میهمانان یک‌ایرانی به‌نام شیانه فرازمند هستند؛ بازیگر تئاتری که سال‌هاست در پاریس زندگی و کار می‌کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

‌ اما چیزی که پس از این‌مقدمات مشخص می‌شود، این است که نادر و شیانه به دنبال دُرنا می‌گردند اما پیدایش نمی‌کنند؛ دُرنا دختر آن‌هاست، دخترشان از یک ازدواج نافرجام.

خلیلی‌فرد می‌گوید این‌رمان را برای ادای دین به هنرمندان تئاتر و سینما نوشته و کتابش درباره روابط انسانی در جامعه مدرن است. همان‌طور که «انگار خودم نیستم» هفت‌راوی داشت، این‌رمان هم سه‌راوی دارد.

نازنین فروغی‌فر شاعر و پژوهشگر در یادداشتی که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته، به این‌رمان پرداخته است.

مشروح متن این‌یادداشت در ادامه می‌آید:

هدف از داستان‌گویی و نوشتن آن از جانب نویسنده و بعد خوانده‌شدنش از جانب خواننده چیست؟

سوالی که در وهله اول اذهان را به خود جلب می‌کند. پاسخ اولیه و به‌عبارتی در دسترس و قانع‌کننده «لذت‌بردن» است. قبل از تکیه بر این جواب ابتدا باید بدانیم اصلا «داستان» به چه چیزی گفته می‌شود؟ داستان با خیال و در اصل چیزی که در واقعیت وجود ندارد پیوند خورده است؛ یعنی غیر قابل باور. این معنای اولیه و در دسترسی است ولی باید توجه داشت همه ماجرا نیست! داستان‌نویسی یکی از مشکل‌ترین و صدالبته طاقت‌فرساترین کارهایی است که یک انسان می‌تواند انجام دهد؛ یعنی چیزی را که در واقعیت یا بهتر است بگوییم به صورت زنده جلوی رویمان مشاهده نمی‌کنیم به صورت نوشتاری یا کلامی برایمان توسط نویسنده یا گوینده به صورت نوشتاری یا گفتاری عرضه می‌شود.

این را هم باید به یاد داشته باشیم داستان با آموزش متفاوت است و قرار نیست سر کلاس درس بنشینیم و چیزی یاد بگیریم و بالعکس باید توجه داشته باشیم به اسم داستان و صرفا لذت بردن از آن نباید هر مهملی نوشته و خوانده شود. این بین پارادکسی به وجود می‌آید و تضادی را با خود به همراه می‌آورد که درک معنای آن توسط خواننده، به نویسنده بستگی دارد؛ یعنی باید این بین طوری کلمه‌ها را به رقص وادار کند که خواننده کتابش اگر از گروه کمتر جدی‌خوان‌های ادبیات باشد، از روش داستانگویی او دلزده نشود و پشیمان از ادامه راه. گروهی از نویسندگان هم هستند که به تکنیک صفر تا صد رخنه‌کرده در داستانهایشان به‌اصطلاح «مومن» هستند و آن لذتی را که ازش یاد شد فدای فرم میکنند و در دسته گزین‌گوی‌ها جا می‌گیرند که خب طرفداران خاص خودشان را هم دارند.

مقدمه چیدم تا به اینجای حرفم برسم در رمان «بنفش مایل به لیمویی» ما با یک داستان تکنیکی روبه‌رو می‌شویم که فدای فرم نشده ولی در عوض استوار بر پایه‌ها و اصول داستان‌نویسی نوشته شده. خواننده کمتر جدی‌خوان ادبیات _در صورت تمایل به بالابردن سطح سلیقه کتابخوانی‌اش _ با آن ارتباط می‌گیرد و همچنین صرفا برای لذت‌بردن به نگارش در نیامده؛ یعنی بر پایه و اساس بودن «هدف» نوشته شده است.

یکی از اصل‌های مهم در داستان‌نویسی داشتن اطلاعات جامع و کافی از موضوعی است که نوشته شده. اگر آن داستان در جغرافیای خاصی اتفاق می‌افتد، داشتن تسلط کافی روی جفرافیای منطقه یکی از مهمترین‌هاست ولی دلیل خوب از آب درآمدن یا به‌عبارتی موفقیت صفر تا صد کار نیست؛ مهم است ولی همه ماجرا نیست. در خیلی از مطالب مربوط به «بنفش مایل به لیمویی» دیدم و خواندم و در جاهایی شنیدم این کتاب موفق بوده است زیرا در توصیف کشور فرانسه و شهر پاریس موفق عمل کرده و توصیف‌ها آن‌قدر واقعی بوده که مخاطب خودش را آنجا دیده است. این درست است ولی همه ماجرا نیست زیرا رسالت خلیلی‌فرد به رُخ کشیدن مهارت خود در توصیف‌های بکر نبوده و اصل داستان اصلا چیز دیگری است. خلیلیفرد خودش جغرافیای پاریس را از نزدیک دیده و به خوبی با آن آشنایی دارد و خب طبیعی است به خوبی از عهده توصیف آن بربیآید و خب طبیعتا کار خارق‌العاده‌ای انجام نداده و نمی‌شود گفت چون من نوعی خودم را در کوچه‌پس‌کوچه‌های پاریس دیدم، پس «بنفش مایل به لیمویی» کتاب خوبی است. اگر این حرف را بزنیم یعنی یک درصد از کل ماجرا و اصل آن را درک نکرده‌ایم. خلیلی‌فرد در رمان تازه‌اش موفق عمل کرده، از قضا زیاد و خوب و تاثیرگذار هم نیز ولی نه به دلیل موردی که به آن اشاره کردم، بلکه به دلیل درست اداکردن یک رسالت! و آن رسالت، بیان درست از شرایطی خاص است که افراد خاص و تک‌افتاده یک اجتماع را در خود احاطه کرده است.

یکی از بیش دلایل موفقیت خلیلی‌فرد در کتاب تازه‌اش شناساندن افراد به‌اصطلاح «تک‌افتاده» اجتماع به مخاطب است. ابتدا گفته شد معنای اولیه داستان یعنی «خیال». یک نویسنده زمانی موفق است که در داستان‌های رئالیستی، خیال را به صورت واقعیت طبق تعریف داستان‌گویی به مخاطب نشان دهد با به کارگیری و پرورش موضوعی که به ملموس‌ترین شکل ممکن رئال است یا همان واقعی و پیاده‌کردن آن در قالب شخصیت‌ها و اَعمال و رفتار آنها _لزوما هم نباید وجود خارجی داشته باشند_ یعنی گُرته‌برداری شده باشند. طبق صحبت‌های خلیلی‌فرد، داستان کتاب جدیدش نوشته‌شده بر اساس زندگی واقعی شخص خاصی نیست و این گفته بعد از خواندن کتاب به روشنی روز علنی می‌شود. شخصیت‌های «بنفش مایل به لیمویی» واقعی نیستند ولی نقش آنها واقعی تر از هر واقعیتی است. خلیلی‌فرد ایفای نقش افراد تک‌افتاده قِسمی از اجتماع یعنی هنرمندان خاص را بر عهده شخصیتهای داستانش گذاشته است.

پیش آمده می‌گوییم هنرمندان تئاتر و سینما مگر تافته جدابافته هستند که این همه بزرگ شده‌اند و ریز و درشت زندگی آنها برای دیگران مهم است؟ گفته می‌شود و می‌شنویم آنها هم انسان هستند مانند خیلی از انسان‌های معمولی دیگر. اینجا باید خاطرنشان کرد «معمولی» یعنی چه؟ در فرهنگ لغت آمده معمولی یعنی رایج، عادی، متداول، مرسوم و و و... خوب نگاه کنیم به این معنا و دقیق شویم در عمق وجودی آنها، آنگاه درک می‌کنیم و به این نتیجه می‌رسیم هنرمندان تئاتر و سینما هیچ کدام معمولی نیستند و با قبول سختی‌های این حرفه، زندگی‌ای برای خودشان می‌سازند سوای زندگی دیگر افراد جامعه. خلیلی‌فرد در کتاب «بنفش مایل به لیمویی» در قالب داستان، قصه زندگی هنرمندانی را تعریف کرده که به واسطه حرفه خاصاشان، از دیگر افراد معمولی جامعه تک افتاده‌اند. شیانه، نادر و موعظ شخصیت‌های اصلی داستان خلیلی فرد از این‌جنس افراد هستند.

زندگی تمام انسان‌ها همیشه گرفتار امواج کوتاه و بلندی بوده است که باعث شده زمانی خوشی هجوم بیاورد و به آنی با پیداش موجی جدید، آن خوشی از بین برود. اگر بخواهیم متمرکز بشویم روی زندگی افرادی که عادی نیستند _ همان هنرمندان یادشده _ باید بگوییم آنها هر آن یک شکل و رنگ هستند. آنها نقش بازی می‌کنند تا زندگی کنند و آن‌قدر در قالب دیگرانی که خودشان نیستند درآمده‌اند که در زندگی واقعی نمی‌توانند درست تصمیم بگیرند. «شیانه» یک بازیگر معروف تئاتر و سینما از نسل قدیم است که اکنون در ابتدای میان‌سالی به سر می‌برد. انتخاب نام خاص او از جانب نویسنده یک حُسن است و در جای‌جای روند داستان متوجه می‌شویم چرا «شیانه»؟! شیانه در متون کهن به معنای پیدایش است و این به‌وجودآمدن و پیدایش در لحظه‌لحظه زندگی گذشته و حال این شخصیت به خواننده نشان داده می‌شود. با پیدایش شیانه در هنر تئاتر، زندگی جدیدی برای او پیدا می‌شود و بعدها دامنه این پیدایش گسترده می‌شود و شیانه از آشیانه‌اش جدا. عقابی را تصور کنید که به شکار آمده؛ اینجا شیانه پرندهای است که ترس از ربوده‌شدن ندارد و کاملا مطیع و رام است و خودش را اسیر دست شکارچی می‌کند.

شخصیت دیگر «موعظ» است. موعظی که در قالب آن عقاب شکارچی است و خلیلی‌فرد این نقش را به او واگذار کرده. موعظ از وعظ می آید یعنی کسی که پند و اندرز می‌دهد. کسی که به اصطلاح بالای منبر خطابه ایراد می‌کند. خلیلی‌فرد با درایت این نام را برای شخصیت یاد شده انتخاب کرده. «موعظ» استاد دانشگاه هنر است. ولی چرا موعظی که باید مانند معنی اسمش عزیز و محترم باشد _ در ابتدا و قسمت‌های مربوط به زمان گذشته این‌طور است _ به مرور زمان چیزی عکس معنی اسمش را نشان می‌دهد؟ این چرایی توسط نویسنده در طول داستان به درستی عنوان شده است. اصلا یکی دیگر از دلایل موفقیت خلیلی‌فرد عنوان‌کردن چرایی‌ها و مهمتر از آن ارائه پاسخ برای آن‌هاست. او مخاطب را سرگردان نمی‌گذارد و به تمام چرایی‌ها پاسخ می‌دهد.

«نادر» دیگر شخصیت اصلی داستان است. فردی به درستی پرداخت شده مانند دیگر شخصیت‌ها. او کسی است که سال‌ها نفرت را در دلش نگه داشته است. وقتی به شخصیت نادر دقیق می‌شویم خوب است این جمله از «هرمان هسه» را به یاد بیاوریم که آینه تمام‌نمای شخصیت نادر است و در مورد او صدق می‌کند:

«وقتی ما از کسی نفرت به دل می‌گیریم در واقع از چیزی متنفر می‌شویم که در درون ماست و تصویری از او...»

نادر از موعظ متنفر است و ریشه این نفرت در باطن خود ِ نادر لانه دارد. او دوست داشته نشده ولی می‌خواهد ثابت کند عاشق است و دلیل این نادیده‌گرفته‌شدن را از طرف کسی که دوستش دارد، نمی‌بیند. بلکه ریشه این شکست را گردن دیگران می‌اندازد و تا حدودی هم حق با اوست.

یکی دیگر از شخصیت‌ها «آیدا» است. شخصیتی که از دور آوای خوش دهل را شنیده و به‌عبارتی بیرون را دیده و خبر از غوغای درون زندگی متفاوت هنرمندان ندارد. او با رویای داشتن یک زندگی مهیج ریسک بزرگی می‌کند و وارد راهی می‌شود که در انتها می‌گوید:

«نه غمگینم نه شکست خورده. بیشتر عصبانی و مایوسم.»

و «پویا» و «درنا» را هم داریم که هر کدام _ بیشتر درنا _ فدای خودخواهی‌های والدین شده‌اند. جدایی ناخواسته درنا از پدرش نادر در اوج دوره حساس نوجوانی و زندگی در غربت، از او دختری ساخته که روشی عجیب برای ادامه زندگی‌اش انتخاب کرده و این خودخواهی والدین می‌رود تا از پویا شخصیتی بسازد متفاوت با خواست شخصی خودش.

شخصیت‌های «بنفش مایل به لیمویی» در تلاش هستند دوست داشته شوند ولی این‌طور نیست و راه برای آن‌ها یک‌طرفه است. برای آنها این راه زمانی به پایان می‌رسد که با واقعیت روبه‌رو بشوند و به پذیرش برسند و از قضا خودشان باید درک کنند، چرا که اگر حقیقت توسط دیگران برایشان روشن شود به پوچی‌ای ناگهانی می‌رسند؛ مانند پوچی‌ای که شیانه در پایان داستان به آن رسید.

شخصیت پردازی شیانه تا پایان کار بدون نقص جلو می‌رود. او هم مانند دیگر شخصیت‌ها نه سفید ِمطلق بود نه سیاه ِمطلق. با اعتراف موعظ در پایان، خلیلی‌فرد یک شوک بد و نابجا به خواننده وارد می‌کند که ای کاش قوت شخصیت پردازی‌اش را با این کار متزلزل نمی‌کرد و زیر سوال نمی‌برد. شخصیت ِ شیانه با اعتراف موعظ از یک شخصیت خاکستری به ناگاه به یک شخصیت سفید ِ مطلق تبدیل می‌شود.

یاسمن خلیلی‌فرد در قالب داستان، سرگذشت دردناک هنرمندان ایران را بازگو کرده است. شیانه و نادر و موعظ و دیگر شخصیت‌های فرعی، هرکدام می‌توانند به تنهایی یکی از هنرمندان ایرانی‌ای باشند که دیگر در این کشور نیستند و یا اگر در ایران زندگی می‌کنند با محدودیت‌های بی‌شماری از جانب همکارهای خودشان مواجه هستند. اگر آدم معمولی‌ای باشی بی‌شک هستند افراد بیماری که می‌خواهند جای تو را بگیرند و تو را مانعی برای پیشرفت خودشان می‌بینند. در عرصه هنر در کشور ایران شیانه‌ها زیاد هستند که در حرفه خودشان محدود شده‌اند و همواره می‌شوند. در حالی که می‌توانستند ادامه راه را در ایران بروند و افتخارهای بعدی بیشتری را به ارمغان بیاورند، حال در کشوری بیگانه حتی با تابعیتی غیر ایرانی مشغول کار هستند.

همچنین موعظه‌ایی هم هستند که سال هاست از خود واقعی‌شان _آنی که باید باشند و برای کاری خاص خلق شده اند _ فاصله گرفته‌اند.

نادرهایی هم هستند که در کشور خودشان زندگی می‌کنند و بعد از سالها فعالیت هنری برجسته، حال فقط نام هنرمند را یدک می‌کشند و سطح کیفی کارهایشان به شدت افت کرده است. تمام این رفتن‌ها و مهاجرت کردن‌های از روی اجبار و تمام ماندن‌هایی که شبیه هیچ بودنی نیست، نشان از خوب نبودن اوضاع زندگی هنرمندانی دارد که باید بیشتر قدر دان‌شان بود.

طرح جلد کتاب یکی از بهترین‌هاست. قبل از تکمیل صحبت راجع به طرح جلد باید بگوییم اصلا چرا «بنفش مایل به لیمویی»؟! تک تک شخصیت‌های این کتاب به مرحله‌ای از زندگی رسیده‌اند که دیگر توانایی جداسازی مرز بایدها و نبایدها را ندارند. توانایی تشخیص به‌اصطلاح سفید ِمطلق را از سیاه ِمطلق از دست داده‌اند. تمام رنگ‌های زندگی آنها با هم ادغام شده و زندگی‌ای را مقابل خودشان می‌بینند بدون مرز و با رنگی ناشناخته! به قول شخصیت آیدا:

«زندگیام خاکستری شده؛ یک خاکستری تیره. شاید هم رنگی ناشناخته؛ مثلا بنفش مایل به لیمویی.»

برگردیم به اشاره به طرح جلد... نه تنها هنرمندان بلکه تمام افرادی که خلاف تمایل‌شان از ایران مهاجرت می‌کنند رنگشان لیمویی است! اینها همان شن ِ لیمویی‌رنگ ِ سرِ ایستاده ساعت شنیِ روی جلد این کتاب هستند _همان ایران_ که دارند سرازیر می‌شوند پایین. آنها دارند روانه می‌شوند جایی دیگر، کشوری دیگر. انتهای خوابیده ساعت شنی آنجایی که شن‌های بنفش قرار دارد، جایی است بیگانه با ایران، کشوری دیگر. شن‌های لیمویی ادغام شده‌اند با بنفش‌ها و وقتی سرِ ساعتشنی _ایران_ خالی بشود، این اتفاق می‌افتد _در حال حاضر کمابیش افتاده (در واقعیت)_ شاهد به‌وجودآمدن رنگی هستیم ناشناخته و عجیب؛ همان رنگی که آیدا اسمش را آورد «بنفش مایل به لیمویی». ساعت شنی روی جلد به خوبی نحوه مهاجرت ایرانی‌هایی را که باید در کشور خودشان باشند و آنجا پیشرفت کنند نه در غربت، به خوبی و به ملموس‌ترین شکل ممکن نشان می‌دهد.

کد خبر 5578914 صادق وفایی

منبع: مهر

کلیدواژه: ادبیات داستانی انتشارات ققنوس یاسمن خلیلی فرد رمان ایرانی نقد کتاب معرفی کتاب کتاب مهاجر سرزمین آفتاب تازه های نشر کتاب و کتابخوانی کونیکو یامامورا انتشارات سوره مهر ترجمه انتشارات راه یار حمید حسام نهاد کتابخانه های عمومی کشور انتشارات شهید کاظمی موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران دفاع مقدس نقد کتاب بنفش مایل به لیمویی تئاتر و سینما خلیلی فرد دیگر شخصیت تک افتاده نوشته شده شخصیت ها شده اند

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mehrnews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مهر» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۹۰۷۴۸۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

۸ انیمیشن کلاسیک که باید حتما ببینید | از والت دیزنی تا میازاکی

همشهری آنلاین: انیمیشن چنان حیطه گسترده و متنوعی شده که بعید است سازندگان، منتقدان و طرفدارانش سر تعریف یکسان و واحدی از اینکه انیمیشن چیست به توافق برسند. این عدم توافق، با توجه به پیشرفت‌های تکنولوژیک در فرآیند فیلمسازی طی دو دهه اخیر، خیلی هم تعجب‌برانگیز نیست. برای مثال، به سادگی نمی‌شود گفت «آواتار» جیمز کامرون انیمیشن است یا لایو اکشن. خود کامرون که معتقد است فیلمش انیمیشن نیست و همه جزئیات فیلم را بازیگران ساخته‌اند، ولی می‌شود با نظرش موافق نبود. بسته به اینکه در تحلیل و تفسیر سینمای دیجیتال به کدام فلسفه و رویکرد متوسل می‌شوید، تعیین انیمیشن بودن یا نبودن فیلم‌ها هم متفاوت خواهد شد. با این حال هنوز هم به سادگی می‌شود یک انیمیشن متعارف را از همان نخستین نماهایش شناخت و تصمیم گرفت که به تماشایش می‌ارزد یا نه. انیمیشن جذاب، مخصوصا در دو دهه اخیر، با داستانی گرم و گیرا و شخصیت‌هایی زنده روی نگاه ما به زندگی و آدم‌ها و رفتار خودمان اثر می‌گذارد. انگار رنگ‌ها و اشکال و حتی چهره‌های انسانی گرافیکی با معصومیت‌شان همدلی ما را راحت‌تر از فیلم‌های لایو اکشن تسهیل می‌کنند. چقدر طول کشید که از پیرمرد شجاع و وفادار و بامزه «آپ/ بالا» خوشتان بیاید و با او همدلی کنید؟ نوازنده شکست‌خورده انیمیشن «روح» که در زندگی نتوانسته دنبال رؤیای نوازندگی‌اش برود و تازه پس از مرگ در عالم ارواح شجاعت لازم را برای تغییر زندگی‌اش به دست می‌آورد، چقدر شما را به خطر کردن و پی رؤیاهای‌تان رفتن ترغیب کرده؟ همین اواخر، انیمیشن معمولی «لئو» چقدر دیده شد و پیام ساده و عملی‌اش که ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است، به دل‌ها نشست. ۸ انیمیشنی که در اینجا معرفی کرده‌ایم، همگی کلاسیک‌اند، بعضی تجاری و متعارف و بعضی غیرتجاری و نامتعارف که همه‌شان ارزش تماشا دارند.

بامبی (۱۹۴۵)

کارگردان: دیوید هَند

محصول: امریکا

بچه گوزنی که مادرش را از دست داده باید به تنهایی در جنگل زندگی کند. این داستان دقیقا مناسب سال ۱۹۴۵ بود که جنگ جهانی دوم تمام شد. میلیون‌ها کودک در سراسر قاره سبز و سایر نقاط دنیا باید راه و رسم زندگی را بدون اینکه راهنما و بزرگ‌تری داشته باشند می‌آموختند و می‌توانستند گلیم‌شان را از آب بیرون بکشند. جنگلی که بامبی در آن پا می‌گیرد و تجربه به دست می‌آورد، استعاره‌ای از جوامع جنگ‌زده است که خطر در هر گوشه و کنارش کمین کرده و بچه گوزن معصوم و زیبایی مثل بامبی برای آموختن راه و رسم زندگی در این محیط نیازمند دوستانی زرنگ مثل تامپر خرگوشه است.

سیندرلا (۱۹۵۰)

کارگردان: کلاید جرونیمی، همیلتون لاسک و ویلفرد جکسون

محصول: امریکا

این داستان اسطوره‌ای همان‌قدر که به دختران جوان می‌قبولاند فقط کافی است صبور و خوش‌قلب باشند تا بخت در خانه‌شان را بزند و به خوشبختی برسند، به زعم فمینیست‌ها، مروج اعتقادات ناروایی است که باور دختران جوان را به توانایی‌های خودشان تضعیف می‌کند. با این همه، در این انیمیشن والت دیزنی، سیندرلا مظهر همه خوبی‌هایی است که یک دختر جوان آرزوی‌شان را در سر می‌پروراند. نامادری بدجنس سیندرلا هم تجسمی از همه نیروهایی شر و شومی است که نمی‌خواهد زیبایی و دانایی و کاردانی سیندرلا را باور کند و فقط به حمایت از دختران نالایق خودش می‌اندیشد که استعدادشان در کرنش کردن است.

سیاره شگفت‌انگیز (۱۹۷۳)

کارگردان: رنه لالوکس

محصول: فرانسه

انیمیشنی سوررئال که دیدنش تجربه‌ای منحصربه‌فرد است و البته اگر اهل تجربه چیزهای نامتعارف نباشید، شاید چندان به مذاق‌تان خوش نیاید. جز رنه لالوکس، دیگر آدم مهم و موثر «سیاره شگفت‌انگیز» هنرمند کارتونیست رولان توپور بود که در نوشتن فیلمنامه و طراحی تولید این انیمیشن هم نقش داشت. «سیاره شگفت‌انگیز» داستان دو نژاد Oms و Draags است که در سیاره Ygam زندگی می‌کنند. Oms ها از نظر جثه اندازه انسان و تحت ظلم و ستم Draags های غول‌پیکر و آبی‌رنگ هستند که با مداخله یک دختر Draags تغییری در این وضع رخ می‌دهد. تصاویر این انیمیشن جادویی به نقاشی‌های سورئالیستی شباهت دارد.

آکیرا (۱۹۸۸)

کارگردان: کاتسوهیرو اوتومو

محصول: ژاپن

سی سال پس از جنگ جهانی سوم، توکیو به شهری بسیار بزرگ و صنعتی تبدیل شده که گروه‌های خلافکار شب و روز در آن با هم می‌جنگند. علت وقوع جنگ جهانی سوم کودکی به نام آکیرا بوده که توانایی‌های خاصی داشته. یکی از اعضای ضعیف گروه‌های خلافکار که صاحب قدرتی عجیب شده، آکیرا را پیدا می‌کند، ولی آکیرا چیزی نیست که او فکرش را می‌کرده. اتوموتو گفته منبع الهامش دهه ۱۹۷۰ توکیو بوده که تظاهرات دانشجویی، موتورسواران، جنبش‌های سیاسی، گنگستران و جوانان بی‌خانمان در آن وجود داشتند. کیفیت بالای گرافیکی این انیمیشن یکی از دلایل موفقیت آن بود.

شیرشاه (۱۹۹۴)

کارگردان: راجر آلرس و راب مینکاف

محصول: امریکا

شیرشاه مرده؛ زنده‌باد شیرشاه. تقریبا می‌توان «شیرشاه» را خلاصه کرد به مرگ شیر پدر و بر جای نشستن شیر پسر. ولی همه‌چیز به همین سادگی هم نیست. شیر پسر تا به شیرشاه بدل شود باید سفر دورودرازی را از سر بگذراند. این انیمیشن که چه‌بسا ادای دین کمپانی دیزنی به دیوید لین حماسه‌ساز بزرگ سینما باشد، چشم‌اندازهایی باشکوه و حیواناتی با جاه‌طلبی ریاست بر سایرین را در داستانی درگیرکننده به تصویر می‌کشد. این داستانِ گذر از کودکی به بزرگسالی شیربچه‌ای است که می‌خواهد پنجه جای پنجه پدرش بگذارد.

داستان اسباب‌بازی (۱۹۹۵)

کارگردان: جان لستر

محصول: امریکا

وقتی نخستین قسمت «داستان اسباب‌بازی» در سال ۱۹۹۵ اکران شد، رسانه‌ها آن را به‌عنوان نخستین انیمیشن تمام‌کامپیوتری تاریخ معرفی می‌کردند که بدون دخالت دستان پرمهارت استادان انیماتور قدیمی تولید شده است. در آن دوران هنوز خبری از فناوری‌های پیشرفته امروزی نبود و انیمیشن‌های دوبُعدی، مثل «دیو و دلبر» (۱۹۹۱)، «علاءالدین» (۱۹۹۲) و «شیرشاه» (۱۹۹۴) با داستان‌های جذاب و شخصیت‌های دوست‌داشتنی‌شان، به فانتزی‌هایی جان می‌دادند که هم هوش از سر کودکان می‌برد و هم بزرگ‌سالان را به تحسین وامی‌داشت. اما داستان اسباب‌بازی انقلابی در صنعت انیمیشن به‌وجود آورد که یکی از مهم‌ترین دستاوردهایش گسترش مرزهای خیال‌پردازی بود.

آبی تمام‌عیار (۱۹۹۷)

کارگردان: ساتوشی کن

محصول: ژاپن

بگذارید اهمیت این انیمه جذاب را با این ماجرا شرح دهیم: دارن آرونوفسکی، کارگردان مشهور امریکایی، بابت بازسازی نعل به نعل صحنه وان حمام این انیمیشن در فیلم «مرثیه‌ای بر یک رؤیا» ۵۹ هزار دلار به ساتوشی کن پرداخت کرد. بعدها دوباره آرونوفسکی در فیلم «قوی سیاه» تکه‌هایی از این انیمیشن را بازآفرینی کرد. همین که کارگردانی خلاق مثل آرونوفسکی این چنین تحت تاثیر این انیمیشن است، نشان می‌دهد با چه اثری مواجه‌ایم. رازآمیز، مهیج، پرتعلیق و در مرز خیال و واقعیت؛ دختر جوانی از دنیای خوانندگی وارد دنیای بازیگری می‌شود، اما یکی از هوادارانش از این تصمیم او راضی نیست.

شهر اشباح (۲۰۰۱)

کارگردان: هایائو میازاکی

محصول: ژاپن

بی‌شک هایائو میازاکی بزرگ‌ترین کارگردان انیمیشن ژاپن در تاریخ سینماست و نامش هم‌ردیف کسانی چون والت دیزنی و جان لَسِتر قرار دارد. روی هر کدام از انیمه‌های میازاکی که دست بگذارید جایی در فهرست بهترین انیمیشن‌های تاریخ سینما دارد. از کیفیت بصری غنی و خیال‌انگیز آثارش بگیرید تا سبک روایی و موسیقی و هر عاملی که می‌تواند به جذابیت یک انیمیشن کمک کند، در کارهای او به حد اعلا رسیده است. «شهر اشباح» مشهورترین اثر میازاکی درباره دختری ۱۰ ساله است که تلاش دارد پدر و مادرش را که به خوک تبدیل شده‌اند نجات دهد. اگر این قصه یک‌خطی برای‌تان عجیب است، خود انیمیشن هوش از سرتان می‌برد.

کد خبر 847477 منبع: همشهری آنلاین برچسب‌ها کارتون مجله انیمیشن پویا نمایی - انیمیشن

دیگر خبرها

  • گفتگو با مجری و بازیگر برنامه های نمایشی برای کودکان
  • غول نروژی در دنیای گیم؛ شخصیت ارلینگ هالند به بازی کلش آو کلنز اضافه می‌شود
  • سریال قطب شمال اقتباسی از رمان کنت مونت کریستو یا نسخه ایرانی یک سریال ترکی؟
  • امیر جدیدی در نقش منصور بهرامی ایفای نقش می‌کند
  • امیر جدیدی بازیگر فیلم فرانسوی شد
  • افعی تهران، راسکولنیکُف و احساس منحصر به فرد بودن در جهان
  • اسیر فلسطینی صهیونیست‌ها برنده بوکر عربی ۲۰۲۴ شد
  • داستان جذاب زندگی یک نوجوان در «جرئت و حقیقت»
  • بهترین فیلم های وسترن با بازی «لی ون کلیف»؛ از Beyond the Law تا The Grand Duel
  • ۸ انیمیشن کلاسیک که باید حتما ببینید | از والت دیزنی تا میازاکی